همیشه برای اون رفتن به مدرسه عذابی بزرگ بود. سرکلاس مدام به ساعتش خیره میشد. خانوم معلم با عصبانیت صداش کرد و پرسید چرا همش به ساعتت نگاه میکنی؟ پسرک جواب داد: خانوم خسته شدم، منتظرم تا زنگ بخوره و برم خونه. معلم با اخمی که به صورتش داشت گفت: آخه تو شاگرد ممتاز این کلاس هستی. چطور امکان داره که از درس خسته بشی؟! اونوقت من چه انتظاری میتونم از بقیه بچه ها داشته باشم؟ دیگه به ساعتت نگاه نکن وگرنه تنبیه میشی.
این تمام چیزی بود که مدرسه میتونست به پسرک یاد بده؛ "تنبیه شدن". برایم سوال است؛ پسرک که با کوچکترین حرفی دلش میشکست الان چه حالی دارد؟؟
نوشته شده در ۹۹/۷/۱۹