در سکوت اتاقم خلوت میکنم
از پنجره درختی زیبا با برگهای زرد خشک شده اش پیداست که رنجی بزرگ دیده است
آیا او شکست را باور کرده؟
نمیدانم اما خوب سرپا ایستاده، او دلی بزرگ دارد که هنوز سر خم نکرده است
دوست عزیزیست برای من، او میتواند اسطورۀ من باشد
من..
من که با هر رنجشی به زمین می افتم
هی درخت آیا تو مرا باور داری؟
کمکم میکنی تا مانند تو برای هر رنجشی سرم را خم نکنم؟
آری خسته شده ام. برای یکبار هم که شده باید مثل تو باشم.
یکبار برای همیشه درخت بودن بهتر است از هزاران بار ...
نوشته شده در ۹۹/۷/۰۶